شوق دیدار
|
|
رو به در مانده چشم منتظرش تا که آید کنار او پدرش
پدر از بس که شوق او را داشت آمد اما فقط به پای سرش -- مرغ بی بال و پری یک اربعین بی دانه بود با تمام دلخوشی های جهان بیگانه بود
بود از خار مغیلان پای او پر آبله گرد یک شمع سراپا سوخته پروانه بود -- اربعینی کاروانی بود و یک دنیا عزا دختر شیرین زبانی بود و یک دنیا عزا
پای خونین، صورتی نیلی، دلی لبریز غم چشم های خون فشانی بود و یک دنیا عزا -- دختری خود را روی زانوی بابا می نشاند ظهر عاشورا شد و بابا دگر پیشش نماند
دید بابا را که زیر نیزه ها مدفون شده دخترک زانو کشان خود را به بابایش رساند
|
دوشنبه 94 آبان 25 |
نظر بدهید
|
|
|
|